
گلستانی که هنوز میروید
در روزگاری که واژهها فرسودهاند و معنا زیر دست و پای منفعت له میشود، نام «سعدی» مثل جرعهای آب زلال است که هنوز میشود از آن نوشید و حیات گرفت. روز بزرگداشت سعدی، تنها یادآوری تولد شاعری بزرگ نیست؛ بلکه بیدارباشیست برای آنکه فراموش نکنیم ریشههای زبان و اخلاقمان کجاست.
سعدی فقط شاعر نبود؛ معلم انسانیت بود. کلامش نه تنها در گلستان و بوستان ماندگار شد، که در رگهای زبان و اخلاق ما جاری شد.
او با همان زبان نرم و لطیفش، سختترین دردهای جامعه را به نقد میکشید و تلخترین واقعیتها را با شیرینی سخن، تاب میداد. کسی که گفت: «بنیآدم اعضای یکدیگرند» نه برای آنکه دل ببرد، بلکه برای آنکه دلها را به هم نزدیک کند؛ در جهانی که فاصلهها فقط با کیلومتر نیست، با قلبهاست.امروز وقتی به سعدی بازمیگردیم، انگار به آیینهای نگاه میکنیم که هم زیبایی زبانمان را یادمان میآورد، هم زشتیهایی را که از انسانیت دورمان کرده.
سعدی، پیامآور صلح بود بیآنکه شمشیری در دست داشته باشد. با کلمه جنگید، نه برای کشتن، که برای بیدار کردن. با اندرز ساخت، نه برای تحمیل، که برای فهماندن.
در روزگار او، حکایت کوتاه، چون چراغی در دل تاریکی بود. امروز ما هزار چراغ داریم اما راه را نمیبینیم. شاید وقت آن رسیده باشد که به جای فقط «بزرگداشت» سعدی، به بازخوانی و باززیستن اندیشهاش فکر کنیم.
به اینکه گلستان را از طاقچه به دلمان بیاوریم و بوستان را از کتابخانه به حیاط مدرسه.فرزندانمان باید سعدی را نه فقط بخوانند، که بفهمند. باید بدانند مهربانی، ادب، تفکر و عدالت فقط مفاهیم کهنهی درسی نیستند؛ بلکه چراغهاییاند که میتوانند این جهانِ تاریک و خسته را دوباره روشن کنند.
سعدی زنده است. تا وقتی که هنوز کسی از «مروت»، از «عدالت»، از «عشق» و از «انسان» میگوید، سعدی زنده است. و روز بزرگداشتش، روزیست برای زندهتر نگه داشتن آن چیزهایی که دارد از زندگی ما میرود.
دیدگاه خود را بنویسید